همه ما تجربه دریافت یک هدیه اسباب بازی در کودکی را داریم. اخیرا، آدم آهنی را پیدا کردم که در سن ۴سالگی به عنوان سوغاتی مکه از مادربزرگم گرفته بودم. کاملا شفاف به خاطر دارم که همین سوغاتی باعث شده بود چند روزی غذای کافی نخورم. یا اینکه شب با نگاه به این اسباب بازی به خواب رفتهام و صبح به امید بازی دوباره با این آدم آهنی از خواب پریدهام. با خودم در این چند روز فکر کردم که شاید هیچگاه تا آخر عمرم این لذت را دوباره تجربه نکنم. به خاطر ندارم در ده سال اخیر اتفاق یا هدیه یا آدمی همچین احساسی را برای چند روز به من وارد کرده باشد. به نظر شما این خاطره چه ارتباطی با بلوغ فکری دارد؟
چه بر سر اتفاقات این سالها افتاده است که خوشی بینهایت را احساس نمیکنم؟ به نظر میرسد که دیگر مغز من میداند که این اتفاق خوب (هرچه که میخواهد باشد) شادیاش دوام چندان ندارد و اینکه فردا صبح نیز باید ۴ صبح از خواب برخیزم و به کارهایم برسم. اما در کودکی نمیدانستم که شادی آن اسباب بازی یک زمانی به پایان خواهد رسید. یکی از تعریفهای بلوغ فکری همین است.
بلوغ فکری به من میگوید که روزهای تکراری بسیاری را بگذرانم و از لذتهای لحظهای به دور باشم برای رسیدن به هدف بزرگتر. اما آیا به نظر شما این حرف درستی است؟
همانطور که تا اینجای بحث نظر شخصی بنده را میخواندید، قصد دارم تاکید کنم که ادامه بحث نیز، نظر شخصی است و نمیتوانم رفرنسی به یک پژوهش انجام شده داشته باشم.
به نظر من، بلوغ فکری که به عنوان صبر و تحمل سختیها برای رسیدن به اهداف بزرگتر عنوان شده است، تنها برای انسانهای بهتر از انسانهای معمولی است. قصد دارید که خانه و ماشین و خانواده خوب در آینده داشته باشید؟ مگر که آرزوی اکثر انسانها همین موارد نیست؟ بلوغ فکری داشته باشید، به تمام خواستههایتان میرسید. کافی است در مقابل وسوسههای لحظهای مقاومت کنید تا به خوشبختی برسید. اما این خوشبختی چه میزانی از شادی را برای شما به همراه دارد؟
شاید خوب باشد که چند دقیقهای به تفاوت شادی و خوشبختی فکر کنید. داشتن یک خانه خوب، شما را خوشبخت میکند اما شاید برای شما شادی به همراه نداشته باشد. چند دقیقهای فکر کنید که انسانی خوشبخت محسوب میشوید یا شاد؟ شاید هم هردو.
دوباره به این سوال فکر کنید. میخواهیم انسانی بیشتر از یک انسان بهتر نسبت به انسان معمولی باشیم. پس اگر بخواهیم خارقالعاده باشیم، باز هم باید بلوغ فکری داشته باشیم؟ بلوغ فکری به همان معنای مقاومتی که گاهی اوقات سختی به همراه دارد. به نظر من، خارق العاده بودن هیچ سختی به همراه ندارد. شاید شما در مسیرتان لحظاتی همراه با رنج و چالش تجربه کنید، اما این لحظات برای شما هیجان انگیز هستند تا همراه با سختی.
به خاطر دارم که در ابتدای کتاب کج رفتاری از ریچارد تیلر خوانده بودم که گفته بود این کتاب در مورد کج رفتاری انسانها نوشته شده است. پس اگر قصد داشتید به زور این کتاب را بخوانید یا اینکه از لحظات خواندن آن لذت نبرید، بدانید که این خود یک کج رفتاری است و بهتر است کتاب را کنار بگذارید.
فوق العاده بودن همان در لحظه زندگی کردن است. فوق العاده بودن یعنی لذت بینهایت بردن از تمام کارهایی که انجام میدهیم اما فوق العاده بودن فقط برای افرادی حاصل میشود که هدفی در زندگیشان مهمتر از خودشان داشته باشند. آنها همچنین نسبت به هدفشان بصیرت و حکمت دارند و به طور واقعی از تمام شرایط حرکت در آن هدف لذت میبرند.
شما فوق العاده خواهید بود اگر هدفی داشته باشید که همچون یک کودک برای رسیدن به آن بیتابی کنید و از خوردن غذا نیز فراری باشید. تنها تفاوت شما با آن کودک این است که میدانید این شعف فوق العاده هر روز، هر ساعت و هر لحظه برای شما تکرار میشود و شما در هر لحظه بغضی از خوشحالی برای کارهایی که انجام میدهید را احساس میکنید.
پی نوشت: این مطلب به مناسبت یکسالگی وبسایت منتشر شده است.
به نظرم بلوغ فکری چیزی نسبیه. ما هنوز هم با شرایط خوبی که میدونیم زودگذر هستن و دوامی ندارن خوشحال می شیم. یه چیزایی هم هورمونیه و باعث میشه هورمونی در بدن ترشح بشه و مثلا ما زودتر از خواب بیدار شیم. معنی خوشبختی در گذر زمان عوض میشه